سالگرد پرواز قيصر امين پور از خاك به افلاك

روز مبادا / قیصر امین پور

وقتی تو نیستی
نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها

مثل همیشه آخر حرفم

وحرف آخرم را
با بغض می خورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

دردل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درستمثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروزنیز روزمبادا

باشد!

وقتی تونیستی

نه هست های ما

چوانکه بایدند

نه بایدها

هرروز بی تو

روز مباداست!

منبع

نوشته شده در قيصر امين پور, اجتماعي, زندگي, شعر. برچسب‌ها: , . 3 Comments »

غزل دلتنگی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

قيصر امين پور

عكسي جالب از 12 سالگي قيصر امين پور

قيصر 12 سالگي دزفولاين عكس متعلق است به مسابقات هنري كلوپ نقاشي شهرستان انديمشك كه در سال 1350 ثبت شده است. عكاسي اين عكس توسط استوديو خيام انديمشك انجام گرفته است.

حاضرين در عكس :
قيصر امين پور ، رحمان پوسي ( بخش سياه قلم ) ، سيروس سلطاني ( رنگ و روغن ) و جمعي ديگر از دخترها و پسرهايي كه در مسابقان نقاشي شركت كرده بودند.

منبع : http://1122.ir

درد واره‌ها / قيصر امين پور

قيصر درد واره هادردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند ادامهٔ مطلب »

خسته ام از این کویر – قیصر امین پور

قیصر امین پور شاعر فقید معاصر؛ قطعه شعر خسته ام از اين كوير را در سال 1369 به یاد دكتر علی شریعتی سروده است.

به نقل از سايت شريعتي


خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
alishariati12.jpgای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

خرداد 69

با شعري از قيصر

32.jpgپيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست

ادامهٔ مطلب »

نوشته شده در قيصر امين پور, شعر. 1 Comment »