دوستان عزيز! حداقل تا سه ماه ديگر فعاليتي نخواهم داشت. سعي مي كنم هر چند وقت يكبار كامنتها را بررسي كنم.
———
پ.ن.: متاسفانه تعطيلي موقت به تعطيلي دائم «مهاجر» انجاميد.
دوستان عزيز! حداقل تا سه ماه ديگر فعاليتي نخواهم داشت. سعي مي كنم هر چند وقت يكبار كامنتها را بررسي كنم.
———
پ.ن.: متاسفانه تعطيلي موقت به تعطيلي دائم «مهاجر» انجاميد.
به همين مناسبت فرازهايي از سخنراني ايشان را كه در شب بيست و سوم ماه رمضان (22 مرداد 1358) در كاخ سعد آباد برگزار شده است در اينجا مي آورم. در انتها لينك مربوط به دانلود متن كامل سخنراني موجود است.
. . .بدترين و شوم ترين آثار است. چي؟ استبداد. استبداد خودسري، استبداد انسانها بر انسانها، استبداد يك حزب يا گروه بر توده هاي مردم، مقابل استبداد، آزادي!
. . . در اسلام، پيامبر خدا به گروندگانش مي فرمود اصحاب يعني رفقا، ولي چقدر فرق داشت آن رفيق با اين رفيق. آن رفيق دايره اي مي نشست كه مردمي كه وارد مي شدند، نمايندگاني كه از رم و ايران و كشورها مي آمدند تا اين مردي كه اين حركت و اين شور و اين انقلاب را برپا مي كند ببينند، از نزديك نمي شناختند، براي اينكه مجلسش صدر و ذيل نداشت، دنبالش كسي حركت نمي كرد، خانه اش مثل خانه تمام مدينه بود اينها هم رفيق مي گويند، يك رفيق در كاخهاي عظيم نشسته با صدها هزارها پاسدار و مامور، يك رفيق ديگر در ميان دخمه هاي كارخانه ها، و در زيرزمينهاي ذغال سنگ بسر مي برد. اين دو رفيق هيچوقت همديگر را نمي بينند.
اين روزها اين «دردنامه» شريعتي كه در چند صفحه گويي همه تاريخ را به قلم كشيده است مرتب از ذهنم عبور مي كند! . . . چه كسي بهتر از او مي توانست استضعاف انسان عصر حاضر را با توسل به داستان بردگان مصر باستان چنين زيبا بسرايد. او كه خود قرباني زر و زور و تزوير بود و كلامش در بند دژخيميان به صليب كشيده شده بود بخوبي مي دانست اسلام و تشيع نه آن است كه توجيه گر ظلم و بيدادگري باشد و دين نه آنست كه انسان را به تخدير و آرامش مرگبار بكشاند. . . بهتر از شريعتي كه مي توانست درد تاريخي انسان را بسرايد. . .
. . . و برادر ! ناگهان ديدم كه ديگر بار معابد عظيم و پرشكوه بنام او سركشيد و شمشيرها بر رويشان آيات جهاد بسويمان آخته شد. و باز از ثمره غارت ما بدست جور، بيت المال ها سرشار شد. و نمايندگان اين مرد نيز به روستاهامان ريختند، و جوانهامان را به بردگي نمايندگان و روساي قبايلشان بردند و مادرانمان را در بازارهاي دور فروختند و مردانمان را، به نام جهاد در راه خدا كشتند و همه هستيمان را بنام زكوه، غارت كردند .
نا اميد شدم كه چه مي توانستم بكنم برادر؟
قدرتي به وجود آمده بود كه در جامه توحيد، همان بتها را پنهان داشت و در معبد و محراب (الله) آن آتشهاي فريب را برافروخته بود . و باز همان چهره هاي قاروني و فرعوني كه تو خوب مي شناسي برادر و چهره هاي قدسين دروغ همدست و همدستان قارون و فرعون كه بنام خلافت الله و خلافت رسول الله، بر جان ما تازيانه شرع نواختند . ما باز به بردگي افتاديم تا مسجد بزرگ دمشق را بسازيم.
ديگر بار مبازرات عظيم، محرابهاي پرشكوه و قصرهاي بزرگ و كاخ سبز دمشق و دارالخلافه هزارويكشب بغداد، به قيمت خون و زندگي ما سركشيد . و اين بار بنام «الله» .
ديگر باور كرديم راه نجاتي نيست، و سرنوشت محتوممان بردگي و قرباني شدن است.
آن مرد كه بود؟ آيا در پيامش فريبمان را پنهان داشت؟ يا در اين نظامي كه اكنون در سياهچالهايش مي پوسيم، و همه برادران و مزرعه ها و هستي و سرنوشت ما غارت و قتل عام شده ، و من و او _ آن پيامبر _ هر دو قرباني شده ايم؟
نمي دانم ، ديگر راهي ، فرا رويم نبود به كجا بايد مي رفتم؟ به موبدان خود چگونه مي توانستم؟ به معبدهايي بازگردم كه همواره همدست و همدستان قدرتها و فريبها بودند؟
اخيرا خبري با عنوان «عروسي دختران 6 تا 10 ساله غزه با مردان 16 تا 36 ساله حماس» در برخي وبلاگها نظير اين و بصورت اي ميل بطور وسيع در كشور پخش شده است. زمينه پذيرش چنين اخباري در ايران آن زمان پي ريزي شد كه عنوان گرديد در سركوب قيام مردم در جنبش سبز از نيروهاي حماس و حزب الله استفاده شده است. گذشته از آن كه ممكن است در واقع بطور متفرقه اشخاصي از اين نيروها در چنين عملياتي شركت داشته باشند و به اين ترتيب بخواهند قدرداني خود را از نظام ايران براي دريافت كمكهاي وسيع اعم از مادي يا سياسي نشان دهند اما سركوب مردم توسط اين نيروها توهمي بيش نيست.
مواضع بعدي اين دو گروه در حمايت از نتايج انتخابات به پخش چنين شايعه هايي هرچه بيشتر دامن زده است. اما واقعيت اين است كه گروههاي حماس و حزب الله براي بقاي خود نيازمند دريافت كمك از كشورهاي ديگر هستند و در حال حاضر ايران بعنوان اصلي ترين حامي اين دو گروه مطرح است. اين گروهها بدليل چنين ماهيتي نمي توانند مواضعي در مقابل نظام حامي آنها داشته باشند. بنابرين انتظار اينكه حماس و حزب الله به مخالفت با نتايج انتخابات پرداخته و با جنبش سبز همراه شود خواسته اي بدور از واقعيت است.
و اما داستان «عروسي دختران 6 تا 10 ساله . . . «:
در كشورهاي عربي بين مسلمانان رسم بر اين است كه در عروسيها كودكان دختر بجاي عروس لباس عروسي بتن كنند و در جشن به شادماني و رقص بپردازند. خود عروس چنين لباسي نمي پوشد و با اين لباس در معرض ديد عموم قرار نمي گيرد (مشابه برخي خانواده هاي مذهبي در ايران). عكسهايي كه بعنوان دستاويز براي اين داستانسرايي كثيف انتخاب شده اند در واقع از يك عروسي دسته جمعي (مشابه آنچه در ايران و اخيرا در بوسني نيز برگزار شد) در غزه بوده است.
غير از ايران تنها وبلاگ نويسان تندرو و نژادپرست صهيونيسم مشابه اين وبلاگ با دستاويز قرار دادن بخشهايي از اين عكسها به پخش تهمت و افترا در مورد حماس پرداختند. بنظر مي رسد منبع عكسها و خبر در ايران نيز همين وبلاگهاي نژادپرستان باشد.
كليه تصاوير و تصوير مربوط به عروسهاي واقعي! در انتهاي نوشته نشان داده شده است.
شعر را با صداي زيبا و دلنشين خواننده متعهد علي محمد تهراني بشنويد.
همچنين مي توانيد از اين لينك دانلود كنيد.
مسيح نام عيسي نيست. مسيح صفت عام، به معني «موعود منتظر» است.
مسيح بزرگترين تغيير دهنده تاريخ انسان در كره زمين است. همين بچه، خط هم نداشت، سواد هم نداشت، كتاب هم نخوانده بود، فيلسوف و اين حرف ها هم نبود، كودك يتيمي بود، بي سرپرست و بي پايگاه اجتماعي، يك ماهيگير بي كس و كار گمنامي در كنار بحر احمر و مي بينيم كه تاريخ بشر را عوض مي كند و تمدن ها مي سازد.
عيسي بي كس و كار، ماهيگيري گمنام بر كناره ي بحر احمر ، ناگهان در برابر «سزار» قد علم مي كند و امپراطوري وحشي و آدم خوار در زير ضربات روح پاك وي فرو مي ريزد و سپس داستانش، داستان زجر است و دار است و قتل عام ها.
سبز یعنی یک نشان افتخار
سبز يعني کهنه عشق ماندگار
سبز يعني انتهاي فصل سرد
سبز يعني سيدي از اهل درد
سبز يعني يک جهان مظلوميت
سبز يعني صبر بر محروميت
سبز يعني يک رسانه، يک پيام
سبز يعني سيدي والامقام
سبز يعني يک نماد زندگي
صلح و ايمان، عدل و دين، آزادگي
ادامهٔ مطلب »
بسم الله الرحمن الرحیم
میگویند فرزندان انقلاب در دادگاهی که دیروز تشکیل شده بود به ارتباط با بیگانه و برنامهریزی برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی اعتراف کردهاند. اینجانب در سخنان آنان دقیق شدم و در حقیقت آن چنین چیزی نیافتم، بلکه شنیدم که با نالهای عمیق از سرگذشت دردناک خود در این پنجاه روز می گفتند؛ انسانهایی له شده که ممکن بود به هرچیز دیگری هم که به آن الزام شود اقرار کنند به راستی چه چیز دیگری جز داستان رنجهایی که کشیدهاند ممکن است بگویند. میگفتند محسن روحالامینی حق داشت که شهید شد. می گفتند که اگر 50 روز ایستادگی نکرده بودیم این نمایش هفتهها پیش برگزار میشد. میگفتند هرچه را که به آنان میگفتند تا گفته باشند که اینها حرفهای ما نیست.
دندان شکنجهگران واعترافگیران دیگر به استخوان مردم رسیده است تا جایی که اینک از میان کسانی قربانی میگیرند که خدمات بزرگ به کشور و نظام در کارنامه دارند و به تهدید دیگرانی سرگرمند که در نشو و نمای این نهضت و تاسیس نظام برخاسته از آن برجستهترین نقشها را بر عهده داشتهاند. آیا کسانی را که آرزوی شهادت در راه نورانی انقلاب اسلامی داشتهاند به چیزی کمتر از آن تهدید میکنید؟ یا پس از به مسلخ بردن جمهوریت نظام، اسلامیت و آبروی آن را هم با این بیآبروییها هدف گرفتهاید؟ تنها داوری قطعی وجدان بشری از مشاهدة دادگاههایی اینچنین فرمایشی سقوط اخلاقی و بیاعتباری صحنهگردانان آن است.
ادامهٔ مطلب »
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام
تا به دست آورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد فروپیچیدمش
شعله ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نزد تهی دستان شرق
پاره ای لعلی که دارم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آن که بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
«همیشه یک نفر باید به پا خیزد»
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است!
معلم مات بر جا ماند