متن كامل سخنراني دكتر آغاجري در مورخ 29/3/81، تالار معلم همدان، گراميداشت سالروز شهادت دكتر شريعتي

اين همان سخنراني معروف دكتر آغاجري است كه منجر به محكوميت او به اعدام شد….

——————————–

2-3گرامي ميدارم بيست و پنجمين سالگرد شهادت برادر و دوست و همفكر و هم سخن ، دكتر علي شريعتي ، او كه هم چون يك شمع سوخت. شمعي كه عالمي را روشن كرد. چه بگويم پرتوي از آن شمع فروزان در وجود شما عزيزان هست او شمع مرده نيست به نسل بعد و نسلهاي بعد روشني ميدهد به رغم همه جفاها و نامهربانيها و نامرديهايي كه در روزها و سالهاي كوتاه عمرش شروع شد و متاسفانه تا به امروز ادامه دارد. امروز من مي‌بينم توجه و بازگشت دوباره نسل حاضر را به شريعتي و گرايش به آثار شريعتي بر همه مشهود است.

چند صباحي كساني ميكوشيدند خورشيد را گل آلود كنند و با انواع و امثال اتهامات نتوانستند خورشيد شريعتي را خاموش كنند اما اينها نه تنها اثري نداشته بلكه توجه به شريعتي روز به روز بيشتر و جديتر ميشود. 25 سال پيش كه او پس از خروج از زندان كوچكتر و ورود به زندان بزرگتري به نام ايران نتوانست بماند و به ناگزير براي ادامه راه ، مهاجرت پيشه كرد و به قول خودش در آن وصيتنامه آخري با لطف خداوند بر قاليچه سليماني نشست و پرواز كرد. آن زمان در ايران هنوز انقلابي اتفاق نيفتاده بود و كمتر كسي تصور ميكرد و پيشبيني ميكرد در آينده‌اي بسيار كوتاه ايران شاهد تحولي عظيم خواهد بود.
تحولي كه شريعتي خود يكي از باغبانان مهم و معماران بزرگ آن بود. بذرهايي كه او در سالها پاشيد خيلي سريع جوانه زد، گل داد و به ثمر نشست. هرچند كه زميني كه اين باغبان در آن گل كاشت و بذر پاشيد متاسفانه زمين چند رگه‌اي بود كه پس از چند صباحي خرزهره‌هايي در اين گلستان در گوشه و كنار سربلند كرد و كوشيد تا فضاي زندگي را براي گلها تنگ كند اما حال دوباره شاهديم كه نسيم تازه‌اي ميوزد و فضاي نو و جديدي براي تنفس گلها فراهم ميشود. موضوع سخن امروز من پروژه پروتستانتيزم اسلامي و دكتر شريعتي است.

تقسيم بندي كه خود دكتر شريعتي از مجموعه آثارش كرده به طور كلي آنها را به سه دسته بزرگ تقسيم كرده

، دسته اول كويريات ، دسته دوم اسلاميات و دسته سوم اجتماعيات. اين تثليثي است كه معرف يك راه و هدف و جهت است. اجتماعيات شريعتي را بدون اسلاميات او نميشود به طور كامل فهميد. كما اين كه اسلاميات و اجتماعيات او را بدون توجه به كويريات نميشود كاملا» حس كرد. شريعتي همه اين سه بعد است و قابل تفكيك به هيچ يك از آن نيست. شريعتي را نميشود محدود در كويريات و نه محدود در اجتماعيات و اسلاميات. اما از آن جا كه به اقتضاي سخن مجبورم در محدوده خاصي سخن بگويم به ناچار ميكوشم تنها در قلمرو اسلاميات سخن بگويم.

يكي از مسائلي كه در جامعه‌شناسي مطرح است و مورد بحث و مناظره است در ميان انديشمندان ، فيلسوفان و جامعه‌شناسان ، رابطه ذهن و عين است. رابطه انديشه و فكر با ماديت و واقعيت. رابطه انسان متفكر با مجموعه شرايطي كه بر زندگي اجتماعي او حاكم است. اين رابطه چگونه رابطه‌اي است. كدام يك بر ديگري تقدم دارد. كدام زيربناست و كدام روبناست. هريك از متفكران بسته به ديدگاه خود و نوع مذهب و نظريه خويش توضيحي در خصوص اين رابطه دادهاند و توضيح معروف و مشهوري كه دكتر شريعتي هم كاملا» به آن توجه ميكند و از آن بحث ميكند يك توضيح كارل ماركس است ، فيلسوف و جامعه‌شناس معروف كه مكتب سياسي ماركسيسم هم به او منصوب است و ديگر جامعه‌شناس معروف ماكس وبر. اين دو جامعه شناس دو نظريه كاملا» متضاد با يكديگر دارند. ماكس در بخش عمده آثارش و در قسمت اعظم زندگي و فعاليت فكري و سياسياش عبارت بود از اين انديشه كه بنظر او عين ، واقعيت ، شرايط اقتصادي مقدم است بر انديشه ، عشق و فرهنگ. به عبارت ساده‌تر در تعيين رابطه بين اقتصاد و فرهنگ اصالت و تقدم را به اقتصاد ميگذاشت و بر اين باور بود كه عامل سازنده و موتور محركه جامعه و تاريخ زيربناي اقتصادي است. وقتي اقتصاد دگرگون شود به عنوان علت تاثير ميگذارد بر فرهنگ و فرهنگ را نيز دگرگون ميكند.

در عين حالي كه به اين نظريه معتقد بود به فرهنگ توجه بيشتري ميكرد و معتقد بود كه آگاهي و خودآگاهي مردم حرف آخر را در تحولات اجتماعي خواهد زد. از نظر او فقر به تنهايي عامل انقلاب نيست. ممكن است يك جامعه‌اي كاملا» فقير باشد، ممكن است در يك جامعه‌اي تضاد طبقاتي و استثمار به وحشتناكترين حد خودش رسيده باشد اما تا زماني كه اين وجود فقر به احساس فقر تبديل نشده باشد و تا زماني كه مردمي كه در اين جامعه زندگي ميكنند به زشتي و غيرانساني بودن فقر آگاهي پيدا نكند و بعد اين آگاهي ، آنها را به اعتراض نسبت به وضع موجود نكشاند هيچ گاه صرف وجود فقر عامل قيام و انقلاب در آن جامعه نميشود.

به همين دليل دكتر شريعتي در نظريه جامعه شناسي خودش تاكيد بر آگاهي و خودآگاهي دارد و تمام پروژه دكتر شريعتي هم خلاصه ميشود در همين دو كلمه. آگاهي و خودآگاهي. از دوره آزادي در ايران ، قرن نوزدهم كه جامعه ما گرفتار نوعي دوگانگي شد، دوگانگي بين جامعهاي كه سنتي و عقبمانده ، توسعه نيافته در زمينه پزشكي ، علمي ، سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي و برخورد با دنياي جديدي كه صاحب علم بود، تكنيك بود، سرمايه بود، اقتصاد بود، ديدگاههاي سياسي نو و پيشرفته بود، يك بحران در ميان انديشمندان ، متفكران و نخبگان ايراني به وجود آمد. بحران مدرنيته ، بحران گرفتاري در بنبست توسعه نيافتگي. توسعه نيافتگي در تمام زمينه‌ها و بعد اين پرسش مطرح شد كه ما براي بيرون رفتن از اين بن بست و اين عقب ماندگي چه بايد بكنيم. چه بايد كرد كه عنوان يكي از آثار دكتر شريعتي هم هست و البته عنوان رساله‌هاي بسياري از تاريخ معاصر جهان هست از جمله رساله معروف لنين به نام چه بايد كرد؟ از دوره قاجاريه به بعد هم بسياري از رساله‌ها و كتابها و آثار متفكران ايراني معطوف به همين پرسش بود كه چه بايد كرد. براي خروج از اين بن بست ، براي نجات از اين عقب ماندگي و توسعه نيافتگي ، براي خلاص شدن از دست فقر، جهل ، نابرابري ، استبداد، ديكتاتوري ، استعمار، نابرابري طبقاتي ، توسعه نيافتگي فرهنگي چه بايد كرد به اين چه بايد كرد پاسخهاي بسيار زياد و متنوعي داده‌اند كه به نظر اگر دانشجويي به خصوص در زمينه رشته علوم سياسي جامعه شناسي و تاريخ تصميم بگيرد رساله‌اي در اين زمينه بنويسد پاسخهاي داده شده به پرسش چه بايد كرد از سوي متفكران ايران در دو قرن اخير است ، يك رساله بسيار عميق جدي و گسترده خواهد بود.

از پاسخ كساني مثل ميرزاملكم خان كه در برابر اين كه چه بايد كرد ابتدا آمدند گفتند كمپاني ، گفتند راه عبور از بن‌بستها و معضلات ما اين است كه دعوت كنيم از كمپانيهاي خارجي بيايند در ايران سرمايه‌گذاري كنند. دواي اصلي دردهاي ايران و ايراني اين است كه كمپانيهاي خارجي بيايند. شايد به همين دليل هم بود كه ميرزاملكم خان وارد قراردادهايي با كمپانيهاي خارجي شد و البته در آن قراردادها هم منافع شخصي مادي خودش را هم فراموش نكرد و حتي گرفتار رشوه‌خواري هم شد. رشوه‌خواري مخصوصا» در قراردادهاي خارجي امر تازه‌اي نيست و اختصاصي به آقازاده‌هاي امروز هم ندارد، شاهزاده‌ها و اميرزاده‌ها نيز رشوه ميگرفتند. از پاسخ اين كه كمپاني ايران بيايد تا پاسخهاي ديگري شبيه به اين كه ما اگر راه‌آهن در ايران درست كنيم اين موتور خروج از بحران است تا پاسخ مستشارالدوله كه در كتاب يك كلمه حدود صدسال پيش كه اين كتاب خلاصه‌اش اين بود كه راه‌حل نجات ايران و ايراني و خروج از بن بست عقب ماندگي و توسعه نيافتگي يك كلمه است و آن هم قانون است ، قانون. اگر ما در ايران قانون داشته باشيم و قانون حاكم باشد، همه مسايل و مشكلات ايران حل ميشود اما خب شما ببينيد بعد از صدسال هم امروز باز اصلاح‌طلبهاي ايراني دارند دم از قانون و حاكميت قانون ميزنند. ولي در طول اين صد سال هنوز قانوني حاكم نشده است. (دست زدن حضار)

و اميدواريم كه انشاالله حاكم شود. اما تامل در اين كه چرا حاكم نشده است بسيارمهم است و به هرحال شعار مستشارالدوله و حتي شعار خود ميرزاملكم‌خان در دوره بعد همين بود. كما اين كه ميرزاملكم‌خان بعد از وزارت و صدارت افتاد و تبديل شد به يك عنصر شديدا» مخالف با ناصرالدين شاه دست به انتشار روزنامه‌اي زد كه نام اين روزنامه قانون بود. راهحلها و پاسخهاي ديگري هم داده شد است كه من نميخواهم اين جا همه آنها را بحث كنم. راه‌حلهايي مثل مشروطه. اين كه ما نظام مشروطه داشته باشيم. اين كه قوا تفكيك بشود تا حتي راه حلي از قبيل ضرورت وجود يك دولت استبدادي. اين هم يك راه حل بود. يعني بعد از مشروطه به دليل اين كه 16 سال بعد از انقلاب ، جامعه ايران در يك دوره هرج و مرج فرو رفت پراكندگي قدرت ، ناامني راهزنيهايي كه در شهرها و بيرون شهرها وجود داشت ، بالطبع نابسامانيها و مشكلات اجتماعي ، اقتصادي فراوان ناشي از اين ناامني عده زيادي از متفكران و نخبگان و روشنفكران ايراني را و حتي روحانيت ايران را به اين نتيجه رساند كه راهحل نجات ايران ظهور يك ديكتاتور است. ديكتاتوري بيايد با زور و قدرت قدرتهاي كوچك محلي و خودكامگان پراكنده در كشور را سركوب بكند، همه قدرت را در دست خودش متمركز بكند و نظم و امنيت در جامعه برقرار كند. نه تنها بخشي از روشنفكران و روحانيان ما اين تز را پذيرفتند و به استقبالش رفتند بلكه توده مردم ما هم از آن استقبال ميكردند. تصور نكنيد كه هميشه ديكتاتوريها فقط با زور و سرنيزه به وجود آمده‌اند يا ادامه حكومت داده‌اند، در خيلي از دوره‌ها زور به ديوار جهل تكيه كرده است ، در بسياري از دوره‌ها استبداد و خودكامگي درختي بوده است كه در زمين بلاهت و جهالت ريشه ميدوانده است و فلسفه اصلي بقا استبدادها و ديكتاتوريها هم همين مسئله بوده است. لذا خيلي راحت جامعه ايران بعد از پانزده سال از انقلاب مشروطه ، ديكتاتوري رضاخاني و به دنبال او استبداد رضاشاهي را پذيرفت.

اما در دوره‌هاي بعدي پاسخهاي ديگري داده شد. در عصري كه شريعتي زندگي ميكرد پروژه‌هاي مختلفي از سوي متفكران و نيروهاي سياسي جامعه ما ارائه ميشد، هم راه‌حلها و فكرهاي سياسي و هم راه‌حلها و فكرهاي نظامي ، در دهه ٤٠ و٥٠ كه دكتر شريعتي زندگي ميكرد كساني بودند كه معتقد بودند تنها راه مبارزه ، تنها راه نجات ايران اين است كه ما دست به اسلحه ببريم و رژيم شاه را سرنگون كنيم. كافيست اين رژيم را از طريق نظامي سرنگون بكنيم تا بعد به دروازه‌هاي آرماني برسيم. راه‌حلي كه گروه‌هاي چريكي و سازمانهاي مسلح به دنبال آن رفتند. البته اين راه حل نه تنها نتوانست رژيم را سرنگون بكند بلكه حتي از طرف توده مردم نيز با استقبال روبرو نشد. چريكها جوانان بزرگ و ساده و مخلص ايران در گروه‌هاي مختلف چريكي با تمام وجود رفتند به مبارزه با رژيم اما متاسفانه مبارزه‌اي بود كه از توده‌ها جدا بود. مردم آن را نمي‌فهميدند گاهي حتي در آن زمان كه چريكها مبارزه ميكردند با رژيم خود مردم عادي ممكن بود يك چريك را در خيابان دستگير بكنند و همكاري بكنند با ساواك و پليس و تحويل آنها بدهند. مشي چريكي جواب نداد. نه تنها جواب نداد در سرنگوني رژيم ، بلكه جواب نداد در جمعيت مردم و راه حل سياسي ، اين كه ما مردم را دعوت به قيام بكنيم دعوت به شورش بكنيم ، ترغيب بكنيم ، تهييج بكنيم ، شيوه‌هاي مبارزه سياسي تكنيكها و تاكتيكهاي خودش را دارد، اما تجربه نشان داده است تا امروز كه هيچ كدام از اين راه‌حلها نتوانسته است موانع اساسي توسعه در ايران را رفع كند. دكتر شريعتي يكي از معدود كساني بود كه به پرسش چه بايد كرد هيچ كدام از اين پاسخها را نداد. دكتر شريعتي نه يك چريك بود و معتقد به مبارزه چريكي كه بگويد خانه چريكي تشكيل بدهيم و قيام مسلحانه بكنيم عليه رژيم ، نه يك مبارز سياسي به معني حرفه‌اي كلمه بود كه بخواهد از طريق بيان و قلم مردم را به خيابان بكشد و آنها را در يك مبارزه هيجان‌آميز احساساتي تحريك بكند عليه رژيم ، هيچ كدام ، او معتقد به يك طرح و پروژه فرهنگي بود. معتقد بود كه مشكل اساسي كه ما در ايران داريم زيربنا و علت‌العلل همه مسايل ما انديشه و فرهنگي است تا زماني كه انديشه و فرهنگ و تفكر جامعه تغيير پيدا نكند، رژيمها بيايند و بروند هيچ مشكل به طور اساسي حل نميشود با وارد كردن صنعت ، راه‌آهن و راه‌حلهايي از اين قبيل جامعه دچار تحول اساسي نميشود، طرح تغيير و تحول فرهنگي و دكتر شريعتي به عنوان يك روشنفكر وظيفه خودش و همه روشنفكران را عبارت ميديد از كوشش و تلاش براي پيشبرد چنين پروژه.

اما از آن جايي كه در جامعه ايران اساسي‌ترين هسته فرهنگ مذهب است اصولا» جامعه ايران و فرهنگ ايراني در تمام دوره‌ها يك فرهنگ مذهبي بوده است چه در دوره قبل از اسلام و چه در دوره بعد از اسلام چه در دوره قبل از صفويه و آن موقعي كه اكثريت ايرانيان هنوز به تشيع نگرويده بودند و چه بعد از آن مركزيترين و اساسيترين هسته در فرهنگ ايران مذهب است. اينجا بود كه دكتر شريعتي به پروژه پروتستانتيزم اسلامي رسيد. با تحليلي كه از جامعه ايراني داشت و با شناختي كه از تجربه پروتستانتيزم مسيحي داشت به اين جمعبندي رسيده بود.

روتستانتيزم مسيحي چه بود؟ عبارت بود از يك نهضت فكري ديني كه در قرن 15 و 16 در اروپا اتفاق افتاد. متفكراني كه اتفاقا» بسياري از آنها حتي خود كالوند و لوتر كه روحاني و كشيش بودند اما كشيشاني بودند كه به كليسا به نهاد روحانيت سنتي مسيحي اعتراض داشتند. نسبت به دگمها و جزمها و چهارچوبهاي متعددي كه پاپ و روحانيت كليسا حاكم كرده بود بر مردم مسيحي ، دست به اعتراض زدند. پاپها از قرن چهارم به بعد با استناد به روايات و متون و با استناد به شوراهاي كليسايي و استناد به قديسه الهي كنستانتين و سنتها و روايتهاي ديني از اين قبيل خود را تبديل كرده بودند به نماينده مسيحيت و كليسا را تبديل كرده بودند به تنها راه رستگاري. ميگفتند خارج از كليسايي كه پاپ در راس آن هست رستگاري نيست. هركس خارج اين كليسا باشد به بهشت نمي‌رود به جهنم مي‌رود. در اين كليسا پاپ به عنوان جانشين مسيح و اسقفها و كاردينالها آن چنان نيابتي از سوي خدا و مسيح براي خودشان ايجاد كرده بودند كه حتي بهشت و دوزخ را تقسيم ميكردند و سنت اعترافگيري و بهشت فروشي يك سنت بسيار محكم و جا افتادهاي شده بود. مومنان اگر ميخواستند مورد عفو الهي قرار بگيرند بايد ميرفتند پيش روحاني در محضر او اقرار به گناهانشان ميكردند و بعد صدقهاي ميدادند نذري ميكردند پولي ميدادند براي اين كه آنها دعا كنند و از خدا بخواهند كه گناهان اين مومن بخشيده شود. كتاب مقدس يعني انجيل و تورات مستقيما» توسط هيچ مومن مسيحي قابل فهم شمرده نميشد. يعني حتما» مسيحيان براي فهم كتاب مقدس خودشان نيازمند روحاني بودند. روحانيان هم واسطه بين خلق با خدا بودند و هم واسطه بين مسيحيان با مسيح بودند. نه با خدا بدون روحاني ميشد ارتباط برقرار كرد نه با مسيح بدون روحاني ميشد ارتباط برقرار كرد نه با كتاب مقدس هيچ كدام. گويي كه اين كتاب مقدسي كه به قول قرآن لايمسه الاالمطهرون هيچ كس به اين كتاب نيابد دست بزند و او را لمس كند جز پاكان! گويا كه اين پايان فقط روحانيان هستند و بس ، مردم به دو گروه تقسيم ميشدند. روحاني و جسماني. روحاني مطهر و پاك است و جسماني نجس است و ناپاك و اين ناپاكها و نجسها اگر ميخواهند پاك باشند بايد دست روحاني را ببوسند و لمس كنند. اين نظام واسط‌گي يكي از سنتهاي بسيار جا افتاده در كليسا بود از طرف ديگر اين روحانيت به عنوان اين كه پيرو مسيح است ازدواج در ميان روحانيان را ممنوع كرده بود رسما» روحانيان حق ازدواج نداشتند نه راهب ، نه راهبه هيچ كدام بايد تارك دنيا ميشدند. اما در عين حال همين روحانياني كه قانون كليسا آنها را مجبور ميكرد كه تا آخر عمر ازدواج نكنند و مجرد باقي بمانند در پشت پرده آن چنان به فسادهاي جنسي آلوده شده بودند كه گاه كليسا آمارش به خصوص در فسادهايي مثل همجنس‌بازي از جامعه بالا ميزد. به علاوه نگاه دين سنتي به كار، به طبيعت نگاه تحقيرآميزي بود، نگاه مسيحيت سنتي ، نگاهي طبيعت گريز، ضد دنيا ضد كار و مخالف با طبيعت انساني بود. هم چنان كه عقل و علم را هم تحقير ميكرد و آن را در تضاد با كتاب مقدس ميديد. ميگفت پاپ برتر از عقل و علم هست اگر پاپ چيزي گفت و لو اين كه با عقل شما متناقض باشد شما بايد او را به عنوان حجت و به عنوان جانشين پيامبر و مسيح و به عنوان رئيس نهايي سلسله مراتب روحانيت كليسايي قبول بكنيد. اتفاقا» ايمان يعني همين. نبين و نفهم تا ايمان بياوري. آن كس كه ميفهمد نميتواند ايمان بياورد. بر سر در خانه ايمان نوشته شده است كه ابتدا عقلت را كنار بگذار بعد وارد خانه ايمان بشو. عين آكادمي افلاطون يا ارسطو. افلاطون نوشته بود هركس كه هندسه نميداند وارد نشود و بالاي مدرسه افلاطون هم نوشته بود هركس منطق نميداند وارد نشود. بر سر در دين سنتي كاتوليكي نوشته بود هركس عقل دارد وارد نشود. اين جا جاي عاقلان نيست. جاي مومنان است. جاي عاشقها است جاي ديوانههاست ميخواهي وارد خانه ايمان بشوي اول عقلت را اجاره بده و بعد وارد شو چنين ايماني البته ايمان بالاتر از عقل نبود. ايمان مادون عقل بود. چنين مومني ، مومني نبود كه از مرزهاي عقل فراتر رفته باشد بلكه مومني بود كه دچار بلاهت بود. بعضي از روايتهاي منسوخ و شايد مجعول در اسلام گفته است كه اكثراهل الجنه البلها. بيشتر بهشتيها آدمهاي ابله هستند. يعني ميخواستند بگويند اگر ميخواهي بروي بهشت ابله باش آدمهايي كه عاقل هستند نميتوانند به بهشت بروند. البته حالا عرفاي ما بعضي آمده اند اين بلها را يك بلها ماوراي عقل تفسير كرده اند (اعتراض يكي از خواهران و سوال از آقاي آغاجري كه شما داريد درباره اسلام صحبت ميكنيد يا مسيحيت كه با تمسخر تعدادي از حضار مواجه شده و اجازه ندادند او سوال خود را ادامه دهد، آغاجري در جواب ميگويد اينها هم تو اسلام وجود داشته هم تو مسيحيت در هر دو وجود داشته كه اين اظهار نظر با سوت زدن و كف زدن تعدادي از جمعيت مواجه ميشود).

نهضت پروتستانتيزم ميگفت ما مسيحيت را بايد از دست روحانيت سنتي كليسايي آزاد كنيم و دين را بايد از دست پاپ نجات داد. تز خود كشيشي تز كالون كه ميگفت ما براي ارتباط با خدا احتياج به واسطه نداريم. براي فهم كتاب مقدس احتياج به واسطه نداريم. كتاب مقدس ، خدا، پيامبر، همه ما را مستقيما» مورد خطاب قرار داده‌اند، مگر وقتي مسيح با مردم اورشليم سخن ميگفت واسطه داشت كه كلمات او را بگيرند و براي مردم شرح و بسط بكنند. نه! بي‌واسطه مسيح ميگفت و مومنان و مخاطبان ميشنيدند و مي‌فهميدند. تازه ميگفت همه انسانها، همه مسيحيان ، همه مومنان مستقيما» مخاطب مسيح و كتاب مقدس هستند و هيچ احتياجي نيست كه براي فهم كتاب مقدس برويم به سراغ يك طبقهاي به نام روحاني و اسقف. هركس خودش كشيش خودش است. اعتراف آن ديدگاه دنياگريز و اين كه برخلاف تصويري كه از مسيح ساخته شده مسيح نسبت به دنيا بي‌توجه نبود و به كار و تلاش و فعاليت انسان. كار در طبيعت عبادت است به همين دليل هم بعد انقلاب صنعتي طبقه بورژوازي ، كساني كه تحولات تازه را در زمينه طبيعت شناسي تكنيك ايجاد كردند عمدتا» پروتستان بودند. يعني بر خلاف كاتوليكهاي سنتي كه معتقد بودند نان و طبيعت و زمين اين قبيل امور پست مادي بي‌ارزش است و با روح دينداري و تقوي و خداپرستي بيگانه است اينها معتقد بودند كه اتفاقا» كار در كالبد سرمايه ، توليد اين دقيقا» همان چيزي است كه خداوند از ما خواسته است و به عنوان عبادت اين كار را انجام ميدادند. اين پروتستانتيزم البته مسبوق به يك نگاه ديگري هم بود. چون قبل از شروع پروتستانتيزم در اروپا يك نهضت ديگري شروع شده بود كه همان نهضت اومانيزم بود. نهضت اومانيزم نهضتي بود كه ميگفت انسان ارزش دارد، در خارج از كليسا، كليسا خود را مطرح ميكرد براي اين كه با نام خدا انسان را قرباني بكند، به نام خدا و نايب خدا و مسيح كه پاپ و روحانيت مسيح بود انسان را قرباني ميكردند البته اين سنتي است بسيار قديمي در طول تاريخ ، بتپرستي يعني همين ، بت پرستي يعني قرباني انسان به نام بت در مقابل خدا، خدايي كه بت ميشود قرباني انسان ميطلبد. خداي ابراهيم قرباني انساني نميخواهد در داستان حضرت ابراهيم كه دكتر شريعتي خيلي خود راجع او سخن گفته ، اين داستان نمادين ، وقتي ابراهيم در خواب ميبيند كه خدا به او فرمان ميدهد كه اسماعيل را بكش و بلند ميشود تا اسماعيل را بكشد، در جامعه ابراهيم سنت انسان‌كشي ، سنت قرباني پسران و دختران يك سنت رايج بود، اما بعد خداوند در بيداري به او دستور ميدهد كه نه ، اسماعيل را نكش ، به جاي اسماعيل اين گوسفند را قرباني كن ، اما متاسفانه در طول تاريخ ، انسانها و در دورههاي مختلف از عصر بدويت به بعد انسان را به عنوان قرباني خدا اما در واقع قرباني بت ، قرباني كردند، البته اين بت در همه دوره‌ها يك پيكره سيمين يا مسين يا چوبين نبود. گاهي اين بت پيكره انساني هم پيدا ميكرد. داستان ضحاك در اسطوره‌هاي ايراني اشاره به همين واقعيت است ، ضحاك بتي است كه مغز جوانان را ميخورد. مارهاي دوش او نيازمند به مغز جوانان است و ضحاك هر روز دو جوان را قرباني ميكند، مغز آنها را خوراك اين مارهاي روئيده بر دوشش ميكند تا به زندگي خودش ادامه دهد.

دوره كليسايي هم همين طور بود. انسان قرباني ميشد انسان تحقير ميشد ميگفتند انسان هيچ ارزشي ندارد. انسان اصلا» ناپاك است ، گناهكار ذاتي است. هر انسان ذاتا» گناهكار به دنيا ميآيد و تنها زماني ميتواند پرهيزكار باشد و پاك شود و بهشت رود كه دست پاپ و جانشين مسيح را لمس بكند و بر سر او كشيده بشود و واسطه او بشود با خداوند، اومانيستها به اين اعتراض داشتند ميگفتند انسان اكمل است. در نهضت پروتستانتيزم هم اين نگاه انساني البته وجود داشت. منتها نه با آن قدت و شدتي كه اومانيستها مطرح كرده بودند. دكتر شريعتي اين تجربه را خوب مطالعه كرده بود. وقتي در جامعه خودش تامل ميكرد به اين نتيجه ميرسيد. ما به عنوان يك روشنفكر اگر دغدغه تحول در جامعه خودمان را داريم اگر ميخواهيم جامعه خودمان را از عقب ماندگي نجات دهيم بايد خوب اين جامعه را بشناسيم و ببينيم كه آن عاملي كه اگر دچار انحطاط باشد جامعه را به انحطاط ميكشاند و اگر رو به ترقي برود جامعه را مترقي خواهد كرد چيست؟ آن هسته اصلي و مركزي. جامعه ما جامعه در حال انحطاط بود. اساسا» بوروكراسي كه دو قرن اخير ايران يعني آن صورت مسئله‌ساز و ساختار مشكل و معضل جامعه ايران را ميشود چهارچوب انحطاط مورد بررسي قرار بگيرد اين انحطاط در مركزش دين قرار داد، دين منحط، تا اين دين منحط تغيير پيدا نكند و اصلاح نشود اميدي به هيچ اصلاح نيست. به همين دليل دكتر شريعتي تمام رسالهاش و برنامهها و چهارچوبهاي حركتياش را خلاصه كرد در يك پروژه ، پروژه پروتستانتيزم اسلامي ، اين پروژه البته دقيقا» در همه ويژگيها با پروژه پروتستانتيزم مسيحي يكسان نبود، ولي ويژگيهاي خاص خودش را دارد، اما در عين حال اعتراض بود به مذهب رسمي و شريعتي تمام تلاشش را مصروف اين كرد كه اولا» اين دين انحطاط را نقادي بكند، ثانيا» عناصري را كه در دين حقيقي وجود دارد بازسازي مجدد كند. يعني ساختار شكني از دين سنتي و نقادي و نفي آن و بازسازي دين نو، ديني كه تراز انسان ترقيخواه و اصلاح‌طلب و نوگراي عصر حاضر باشد.

تمام آموزه‌هاي ديني كه دستگاه رسمي و سنتي مذهب ارائه ميكرد آموزههايي گرد گرفته يا تاريك ، عتيقه ، پروژه شريعتي اعتراض كردن به آن اسلام و دين بود. يكي از كارهايي كه شريعتي در اين مسير كرد تفكيك اسلام ذاتي از اسلام تاريخي بود و گفت كه بسياري از چيزهايي كه نهاد رسمي و سنتي دين ، متوليان رسمي دين به نام اسلام مطرح ميكنند اين اسلام ذاتي نيست اسلام تاريخي است.

اسلام تاريخي يعني چي؟ يعني آن چه كه روحانيون ، علما و مردمان اعصار و قرون گذشته انديشيده‌اند، تجربه كرده‌اند، اينها بر روي هم جمع شده و امروز صرفا» به دليل اين كه مربوط به گذشته است مقدس و لباس دين بر تر كرده ، گاه اين عناصر تاريخي ، اين عناصر مربوط به عرف و سنت ، آن چنان معتبر بود و لباس ديم و تقدس ميپوشيد كه واقعا» بسيار عجيب بود. شما مروري بكنيد همين تاريخ صد سال اخير را، يك زماني وقتي كه بهداشت به تدريج در جامعه ما داشت به وجود ميآمد و علم پزشكي ميگفت كه حمام كردن در آن خزينههاي قديمي غيربهداشتي است بخشي از مومنين و مومنات و حاج‌آقاهايشان به اعتراض برخاستند كه نخير، تنها و تنها آن خزينه‌ها است كه غسل كردن در آن غسل ديني و شرعي است. غسل كردن در زير دوش و آب لوله‌كشي شبهه‌ناك است. يك رساله‌اي يكي از آقايون روحاني نوشته مصادف با مشروطيت ، عليه علوم جديد، علوم شيمي و فيزيك و اينها كه آقا! فرا گرفتن اين علوم حرام است ، علم شيمي يعني اين كه خدا نيست ، اينها كه ميگويند علم شيمي ما بايد بياموزيم علم شيمي ميگويد خدا نيست. مخالفت با علوم ، البته امروز ديگر ممكن است خواهرمان اعتراض كند كه نه تنها آقايون مخالفت نميكنند تازه خودشان اگر ماشين بنده پيكان است آنها سوار آخرين سيستمهاي اتومبيل ميشوند (كف زدن حضار) اين درست است. الان اين را قبول كرده اند چون بالاخره استفاده كرده‌اند و مزه كردند و ديدند نه چيز بدي نيست (خنده و تمسخر و كف زدن اكثريت جمعيت)

اما در 70 سال قبل 80 سال قبل با بسياري از اين پديده‌هاي نو، با نام اسلام مخالفت ميشد، به نام اين كه اينها حرام هستند، خلاف شرع هستند تا همين اواخر تو حوزه‌هاي علميه ما يادگيري زبان انگليسي خلاف شرع بود، خب اين همان روحانيت بود ديگر، از آسمان كه نيامده بود، روحانيت همين جامعه بود، ذهنيت قرون وسطايي داشت ، دكتر شريعتي دريافته بود تا اين ذهنيت تغيير پيدا نكند تا اين متوليان دين تغيير پيدا نكند توده‌اي كه فكرش به دهان اين متوليان است هم چنان است كه او فكر ميكند. اسلام و تشيع به عنوان يك مذهب مترقي ، به عنوان يك دين تعالي بخش ، وقتي كه در دست يك جامعه منحط قرار بگيرد به جاي اين كه عامل ترقي و تكامل باشد عامل انحطاط ميشود. دكتر شريعتي با اين پديده ميخواهد مبارزه بكند. خب تفكيك اسلام ذاتي از اسلام تاريخي ، اسلام تاريخي حاصل استنباط‌ها، فهم‌ها، درك‌ها، سنت‌ها، عرف‌هاي نسلهاي گذشته است. هر نسلي براي خودش يك تجربهاي داشته يك عرفي داشته اينها را كه نبايد مقدس كرد، تبديلش كرد به يك متون و خطوط لايتغير ابدي كه گاهي شما ميبينيد كه حتي مراسم بسيار ساده ، شده جز عناصر اصلي دين و علائم اصلي مسلماني ، ما روايت داريم كه اولا» شيعه بايد انگشتر را در دست چپش بكند، آن هم اين انگشت مثلا» وسط، همين روايت مياد تبديل ميشود به يك اصل ثابت ، امروز هم وقتي شما بپرسي از آقا، آقا جواب ميدهد كه يك انگشتر عقيق بگير بكن تو آن انگشتت ، اين علامت مسلماني است ، بودن توجه به شرايط و اصول حتي آداب و رسوم خاص. شما آثار علامه مجلس را ببينيد، آثار علامه مجلسي حليه‌المتقين مجلسي به درد مسلمان سيصد چهارصد سال قبل مي‌خورد حالا شما امروز تصور بفرماييد يك مسلمان جامعه ما بخواهد خودش را به آن شكل و صورت در بياورد، آن سنت است سنتهاي هر جامعه به درد آن جامعه ميخورد آداب غذا خوردنش ، آداب معاشرتش ، اين سنتهاست كه ربطي به اسلام ندارد.

فهم‌ها درك‌ها و استنباط‌هاي علماي دوره‌هاي گذشته ربطي به اسلام ندارد، اينها فهم آنها بوده از اسلام ، همان طوري كه آنها حق داشتند قرآن را بفهمند و بخوانند ما هم حق داريم به سهم خودمان قرآن را بخوانيم و بفهميم. فهم آنها براي ما حجت نيست. تفكيك اسلام ذاتي از اسلام تاريخي رجعت كرديم به متون اصلي و بعد آن متون اصلي را با متد امروز تعريف بكنيم. بخشي از تلاش شريعتي معطوف به شيوه انديشيدن و متد تغيير و فهم اسلام بود. مسلم انساني كه در قرن 20 و 21 كه ميخواهد مسلمان باشد متفاوت است از اسلامي كه در مكه و مدينه 1400 سال پيش كه به اندازه كوچكترين روستاهاي امروز ايران جمعيت داشته اسلام امروز متفاوت است. معلوم است كه ما يك شيوه و متد ديگري درك ميكنيم در همه زمينهها اقتصاد سياست تمام وجوه زندگيمان شيوه شناخت اسلام براي انسان امروزي هر دوره‌اي و هر نسلي بايد آن گونه فكر بكند كه او خود مخاطب كتاب مقدس مخاطب خداوند و پيامبران است. همان طوري كه مردمان عصر نزول مخاطب پيامبر بودند امروز ما هم مخاطب پيامبر هستيم و همان طور كه آن مخاطبان با توجه به موقعيت تاريخي اجتماعي خود فهم كردند اين پيام را ما هم امروز حق داريم بر اساس فهم خودمان و متناسب خودمان فهم كنيم اين پيام را فهم گذشتگان سنتهايي كه تلمبار شده روي هم و تنها به دليل اين كه مربوط به گذشته است اين گذشته گرايي است. اين تقليد است. اين چون آن منطقي نيست كه در زمان خود پيامبران به پيامبران ميگفتند به حضرت رسول ميگفتند كه ما اين انديشه و تفكر و شيوه زندگي را به اين دليل قبول داريم كه مربوط به اجداد گذشته ماست. شريعتي ميخواهد اسلام ذاتي را از اسلام سنتي جدا بكند و به همان دليل رجوع مستقيم به كتاب مقدس شريعتي به دانشجويان و جوانان ميگفت شما برويد سراغ قرآن متاسفانه فضاي فكري آن سالها طوري بود كه جوانان ميترسيدند قرآن بخوانند. ميگفت من حق ندارم قرآن را باز كنم من بايد بروم از ملا بپرسم كه در قرآن چي هست. قرآن مهمترين كاركردش چي بود؟ همان كه در مجالس عزاداري و سر قبرستان بود. نسل نو اصلا» به آن اجازه تفكر و تدبر در قرآن داده نميشد. ميگفتند شما را چه رسد به اين كه قرآن را بفهميد. قرآن صد و يك علم و تخصص لازم دارد براي فهميدنش. شما هيچ يك از آنها را نداريد. آن چنان فهم و درك و انديشه در باره قرآن را بزرگ و دشوار ميكردند كه جوان اصلا» ميترسيد قرآن بخواند. شريعتي آمد و شكست اين تابوها را. به جوانها و دانشجويان ميگفت خودتان برويد قرآن را بخوانيد. اگر متد داشته باشيد بهتر از بسياري از روحانيون حرفهاي ميتوانيد قرآن را بفهميد و تجربه هم كرد و دقيقا» درست هم بود. يك دانشجو اگر با متد علمي ، با روش ، برود سراغ مطالعه قرآن ، چيزهايي درك ميكند و ميفهمد كه آن آقايي كه يك خروار علوم قديمه هم ميداند اما متد و روش نميداند هيچ گاه آنها را درك نخواهد كرد. (كف زدن تعدادي از جمعيت).

دانشجويي كه خودش قرآن را بفهمد و درك كند كار عجيبي به زعم آقايان انجام داده است و جرم بزرگي مرتكب ميشد. چون داشت با اين كارش دكان يك عده‌اي را تخته ميكرد (كف زدن تعدادي از جمعيت). اين طوري كه نميشود اگر مردم قرار باشد خودشان بروند قرآن را بخوانند و خودشان هم بخواهند ازدواج كنند اين قدر مشكل نباشد ازدواج و اين حرفها كه آقا حتما» بايد يك خطبه طولاني با آن جملات عربي و مخارج آن چنان و مخارج نافي و مقعدي و دهاني كاملا» رعايت بشود حتما» احتياج به يك طبقه دارد تا اين كار را بكند ولي وقتي ما اينها را ساده كرديم گفتيم نه آقا اين جوري نبوده تو صدر اسلام آقا ما امام جماعت حرفه‌اي نداشتيم. در هر گروه مسلمان يك نفرشان جلو ميايستاد بقيه هم به او اقتدا ميكردند. كي گفته است حتما» يك آخوند بايد امام جماعت باشد (دست زدن ممتد تعداد زيادي از حضار).

اگر قرار باشد هردو جواني كه باهم ازدواج ميكنند اين طبقه را دعوت نكنند بي‌نياز باشند از آن در عزايشان در تولدشان و خيلي از چيزهاي ديگر كه تعطيل ميشود، طبقه بيكار ميشود. دكتر شريعتي ميخواست اين واسطه‌هاي كاذب را بردارد. ما در اسلام طبقه روحاني نداشته‌ايم طبقه روحاني طبقه جديدي است در تاريخ ما، بسياري از اين عناوين ، عناوين آن چنان تازه است كه گاه عمرش از ٥٠ يا ٦٠ سال اين ورتر است اين سلسله مراتب ، كي قبل از صفويه ما اين سلسله مراتب را داشته‌ايم؟ اين سلسله مراتب اين هيرارشي در كليسايي بود نظام كليسايي. از بالا شروع ميشود، پاپ، اسقفها، كاردينالها، كشيشها، كشيش محلي ، كشيش فلان ، بعد به تدريج در دوره ما تاثير اين فرهنگ و البته تحت تاثير زمينههاي اجتماعي و اقتدارگرايي در ايران ، به سمت اين سلسله مراتب طبقه‌اي با يك نظم سلسله مراتبي و يك نفر در راس آن به نام آيت الله العظمي في العالمين و السموات و الارضين و و و تا آخر، اين در راس و بعد همين طور ميآيد پايين سلسله مراتب ، آيت اله ، حجت الاسلام ، ثقه‌الاسلام چي چي الاسلام (خنده تمسخر حضار) حالا در اين چند سال اخير كه حوزه ما تبديل به مسند دولتي هم شده مسئله حساس شده ، قبلا» اين عناوين دولتي نبوده در دانشگاه اگر كسي باشد خب بالاخره فرق ميكند، حجت الاسلام باشد يا ثقه‌الاسلام باشد فرق ميكند. شريعتي ميگفت اصلا» ما طبقه‌اي به نام روحاني نداريم در اسلام ذاتي. اين مربوط ميشود به اسلام تاريخي ، سلسله مراتب ديني ما اصلا» نداريم ، البته من به شما بگويم خوشبختانه تا امروز ما عليرغم تمام نارساييها شاهد به وجود آمدن يك دستگاه واحد متمركز با يك نظم سلسله مراتبي نبوده‌ايم يعني همين الان باز چندين و چند سازمان و در آن چندين و چند راس وجود دارد، هستند كساني كه دارند در ايران تلاش ميكنند همه اين دستگاههاي موازي را درهم ادغام كنند و نهاد را ببرند به سمت يك نهاد كاملا» كليسايي ، به طوري كه در راس مجموعه نهاد ديني فقط يك پاپ باشد و بعد بقيه بيايند تا پايين. تا به امروز در جامعه ايران نبوده ، چندين سال سازمان موازي بوده ، هر مرجع تقليدي ، آيت‌اله العظمايي خودش يك تشكيلات جدا داشته و كساني در جامعه ما ميخواهند همه اين آيتاله العظميها و تشكيلاتهاي متعدد و موازي را در هم ادغام بكنند و تحت حكم يك بوروكراسي واحد در بياورند (دست زدن ممتد تعداد زيادي از حضار).

و البته من بعيد ميدانم در كارشان توفيق پيدا كنند. به دليل خود كششيها و عناصري كه ما در اسلام و تشيع داريم ولي به هر حال دكتر شريعتي گفت ما روحاني نداريم ، ما عالم داريم. روحاني ، رابطه روحاني با جسماني است. ما در اسلام چنين تقسيم‌بندي نداريم. اين تقسيم بندي تقسيمبندي كاتوليكي است. چه كسي گفته كه يك عده روح دارند و يك عده جسم دارند، اينها روحاني‌اند، البته هم روحانياند و هم روحاني. معنياش فرق دارد. رو يعني روح و ريحان و روح هم يعني همان روح. اينها هم روحاني هستند و هم روحاني ، اما اصلا» ما چنين تقسيم‌بندي در اسلام نداشتيم. يك عده روحاني و يك عده جسماني! يك عده آسماني يك عده زميني ، يك عده قدسي يك عده عرفي ، اصلا»چنين چيزي نيست ، همين تقسيمبندي روحاني و جسماني ، قدس و عرفي باعث شده كه وقتي ما ميخواهيم نماز جماعت بخوانيم ميگويند آقا كي بايد بايستد جلو، خب معلوم است همان كه آسماني و قدسي و روحاني است ، ماهاي جسماني كه حق نداريم بايستيم جلو، اينها به تدريج تبديل به سنت ميشود، تبديل به هنجارهايي كه شكستن اين هنجارها بسيار دشوار است. هنجار شكني همان قدر دشوار است كه بت شكني. به دليل اين كه بتهايي كه وجود داشت هنجار بود، هنجار شكن به سختي مجازات ميشود، توسط جامعه. جامعهاي كه معتقد است به آن هنجارها، يكي از كارهاي پيامبران شكستن همين هنجار بود. هنجارهاي غلط.

در بسياري از اوقات هم كنار آمدن با آن هنجارها به نفعشان بود ولي پيامبران عوام زده نبودند، اما متاسفانه روحانيت سنتي ما عوام زده بود. شريعتي با يك روحانيت عوام زده روبرو بود. عوام زدگي روحاني سخن من نيست سخن شهيد مطهري است. كي گفت اين سخن را؟ در سال ٤٠ گفت يكي از مسايل و مشكلات روحانيت ما و سازمان روحاني عوامزدگي بود. نهادهايي كه دكتر شريعتي نقدشان كرد، چنين نهادي بود، نهاد عوام زده ، نهادي كه عوامزده باشد نميتواند جامعه را ترقي بدهد با عوام سازش ميكند. از عوام ميترسد به خصوص اگر رزق و روزي او دست اين عوام باشد. ميگويد در نماز جماعتم در منبرم اگر حرفهايي زدم كه به ذائقه اين صاحب مجلس خوش نيايد فردا مرا دعوت نميكند. روحانيت سنتي ما جالب است از يك طرف روحاني برفراز سر جسمانيات اما از يك طرف دنباله رو همان عوام جسماني بود. اين يك مسئله بسيار عجيبي است. خيلي هم قابل مطالعه است از نظر جامعهشناسي. شريعتي با تفكيك عالم و روحاني گفت ما عالميم. رابطه عالم با متعلم است ، رابطه معلم و متعلم است. معلم در كلاس درس مريد نميخواهد. شما يا دانشجو و دانش‌آموزيد يا معلم و استاد. نه معلم به دانشجو و دانش‌آموزش به چشم مريد نگاه ميكند و نه متعلم به معلمش به چشم مراد نگاه ميكند. رابطه بين معلم و متعلم يك رابطه تعليمي و آموزشي است. متعلم امروز آموزش ميبيند تا خود معلم فردا باشد. رابطه يك رابطه يادگيري انتقادي هم هست ، يعني من دانشجو سر كلاس بلند شوم و از استادم انتقاد كنم ، كما اين كه در خود حوزههاي علميه ما تا حدودي همين رابطه برقرار است ، شريعتي ميگفت رابطه دينشناسان با مردم رابطه معلم و متعلم است نه رابطه مراد و مريد، رابطه مقلد و مقلد، كه مردم از او تقليد بكنند مگر مردم ميمون هستند كه از او تقليد بكنند، متعلم ميفهمد و بعد عمل ميكند و بعد سعي ميكند اين فهم خود را رشد بدهد تا روزي خودش بي‌نياز شود از اين معلم ، خودش بتواند مستقيم مراجعه كند و استنباط بكند و درك نمايد.

رابطه نهاد سنتي با عوام رابطه مراد و مريدي است. رابطه مراد و مريدي يعني اين كه مراد هميشه مراد باشد و مريد هم هميشه مريد باشد تا ابد. اين حلقه بر گردنش باشد. رابطه عالم با مردم يك رابطه انتقادي است چون علم دارد به عنوان اين كه علم دارد ما سخن او را گوش ميدهيم هر جا سخني به نظرمان آمد انتقاد ميكنيم ، بحث ميكنيم ، او يك موجود قدسي ملكوتي نيست كه ما به او يك شخصيت غير عادي لاهوتي بدهيم البته اين طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتي ميكرد تا بعد خودش بتواند به عنوان نايبان آن امام معصوم لاهوتي بشود متوجه‌ايد، و اتفاقا» يكي از كارهايي كه شريعتي در نقد اين دين ميكرد همين بود. گفت امامان ، پيامبر، اينها را نبايد به عنوان موجودات فرا انسان نگاه بكنيم. يك موجودات غير بشري غير انساني كه اصلا» همه چيزشان با ما فرق بكند.
اصلا» قبل از خلقت همه اينها خلق شده‌اند، آب و گل اينها يك آب و گل ديگر است ، خونشان يك رنگ ديگر است ، تفكرشان يك چيز ديگر است ، متولد كه ميشوند ناف بريده متولد ميشوند، وقتي متولد ميشوند از شكم مادر كه بيرون ميآيند با دست ميآيند روي زمين و پاهايشان روي هواست ، در همان حال اذان ميگويند! مثلا» وقتي كه راه ميروند اصلا» سايه ندارند! بر خلاف آدمهاي ديگر كه سايه دارند آنها سايه ندارند! دو چشم روبرويشان دارند و دو تا چشم پشت سرشان! چهارچشمي هستند! اول امام را ميكردند يك موجود دست نيافتني لاهوتي كه البته او ديگر يك الگو نبود، او امام معصوم بود كه اصلا» وضعيتش با ما فرق ميكند. ممكن است او مثل ما باشد ما كه نميتوانيم مثل او باشيم آنها اصلا» يك اكسيري داشت وجودشان كه همان طوري بودند. اگر سخاوت شجاعت عدالت و… داشتند آنها از يك جنس ديگري بودند بعد اينها به تدريج خود اينها كم كم مقامشان را ارتقا ميداد و ميگفت ما هم از جنس ديگري هستيم. حالا اگر صد درصد نباشيم بالاخره چند درصدي هستيم. آن الگوي امامت نقادي ميشد، شما ببينيد آثار دكتر شريعتي را كه ميكوشيد چه تصويري از امام بدهد. چه تصويري از آن الگوها بدهد. ما به عقل ، علم ، زمان و تجربه بايد توجه كنيم در واقع فهم و درك دين ، اين عناصر، آشتي دنيا و آخرت ، مبارزه با آن تفكيك سنتي ، تفكيك دين و دنيا، دين و زندگي بشري ، طرح اومانيزم اسلامي كه به نظر من طرح بسيار مهمي است (فردي ميخواهد سوال كند و ميگويد اجازه بدهيد من يك لحظه سوالي دارم و آغاجري ميگويد «نه خير اجازه نميدهم ، بعد از سخنراني كه تمام شد، اين يعني برهم زدن جلسه ، چون اگر شما حق داشته باشيد بلند شويد همه حق دارند بلند شوند. جلسه اصولي دارد، اگر شما صحبت كنيد چرا بقيه نزنند، وقت گذاشته اند دوستان ، من عرايضم كه تمام شد نميدانم اگر برنامه دارند شما تشريف بياوريد پشت تريبون حرفتان را بزنيد»)

طرح اسلام به عنوان يك انديشه مترقي‌تر از ايدئولوژيهاي ديگر و طرح اومانيزم اين دو اصل بسيار مهم است. دكتر شريعتي سعي ميكرد در اين پروتستانتيزم اسلامي آن تصوير از دين را كه بشر تقليد ميكرد، اصالتهاي انسان را تقليد ميكرد با اين مبارزه كند. انسان در اسلام مهم است. مهم است نه به اين معني كه در آن دنيا آمده در همين دنيا مهم است مخصوصا» اين بحث به نظر من امروز اهميتش از زمان دكتر شريعتي بسيار بيشتر است ، چرا؟ چون در آن دوره نه نهاد سنتي مذهبي ما قدرت داشت نه دين در مسند حكومت و دولت نشسته بود. اما امروز دين در مسند حكومت و روحانيت بر كرسي قدرت است ، طرح بحث اومانيزم اسلامي بسيار مهم است. اگر ما به عنوان مسلمان در آن اسلام انساني ، الهي و متناسب با انسان متكامل و تعالي جو، اين موجود بشري را ارزش قايل شويم انسان ارزش دارد. صرف نظر از هرچيز، صرف نظر از رنگ، پوست ، زبان ، قوم ، نژاد، طبقه ، جنسيت و مذهب انسان همين كه انسان است بدون اين كه مسلمان باشد، بدون اين كه ايراني باشد يا غير ايراني ، ترك ، كرد، لر، بلوچ يا هرچه باشد بدون توجه به اين زن باشد يا مرد باشد، انسان ارزش دارد و اين انسان يك حقوقي دارد تجاوز ناپذير، تعدي‌ناپذير، چگونه ميشود كه اسلامي كه مبتني است بر نوعي اومانيزم الهي ، دكتر شريعتي معتقد بود كه اومانيزمي كه در غرب مطرح است ريشه‌هاي محكمي ندارد چون بر مبناي يك تفسير معنوي و الهي از هستي استوار نيست. اما در قرآن ، اسلام اومانيزمي كه ما ميگوييم مبتني است بر يك فلسفه عميق آفرينش ، انسان پديده خداست ، آدم كه نماينده نوع انسان است خداوند به او كرامت داده است و فرموده است و لقدكرمنا بني آدم ، اين انسان كرامت دارد، كرامت دارد نه به معناي اين تعارفات معمولي كه ما ميكنيم. تعارفاتي كه گاهي در جامعه ما به مردم ميكنند ميگويند مردم خيلي حق دارند خيلي مهم هستند مردم سرور ما هستند ولي نعمت ما هستند اما وقتي كه بخواهند اين مردم نظر بدهند تصميمگيري كه ميشود مردم قدرت تصميمگيري كه ندارند ديگه مردم احتياج به قيم دارند، مردم نميفهمند، بني آدمند نه مسلمان ، نه شيعه ، نه آيتا…، نه فقيه ، بني‌آدم. همه انسانها كرامت دارند و وقتي انسان كرامت داشت نميشود او را شكنجه كرد. اين چه ديني است. چه ديني است كه به نوعي شكنجه نظام را توجيه ميكند، خيلي عجيبه ، اومانيسم انساني از زمان شريعتي امروز به مراتب ضروريتر است. يكي از مشكلات اساسي دين چه از نوع سنتگرا كه در دوره شريعتي بود چه از نوع بنيادگرا كه در دوره ماست. شريعتي با دين سنتگرا روبرو بود، اما امروز اين اسلام نميبره. اسلامي كه ما با آن روبرو هستيم ديگر اسلام عاميانه نيست يك اسلام آمرانه است. اسلامي كه ما امروز با آن مواجه هستيم اسلام بنيادگراست نه سنت گرا، حالا پروتستانتيزم اسلامي كه در واقع اسلام عقلي ، علمي و انساني است ، يك اسلام متفكرانه و روشنفكرانه است ، اسلام نوگراست. همچنان نيازمند همان پروسه پروتستانتيزم اسلامي است ، اما با نكته سنجيهاي جديد متناسب با اين مانع. ما امروز ديگر خيلي روشن است برخلاف آن روز كه شريعتي و نوگرايان ديني و مصلحان اجتماعي از روحاني و غير روحاني ، عالم ديني يا عالم دانشگاهي همه تلاش ميكردند، از طالقاني تا مهندس بازرگان ، استاد محمد علي شريعتي ، شهيد بهشتي ، شهيد مطهري و بسياري ديگر كه نامشان را همه ميدانيم و بالاخره در راس همه آنها رهبر بزرگ انقلاب اسلامي امام خميني(ره) (سخنران اجازه نداد سه صلوات فرستاده شود و بعد از صلوات اول سريع بحث را ادامه داد) همه اينها تلاش ميكردند كه به آن روحانيت سنت گراي عوامزده عاميانه بگويند كه نه آقا اسلام با زندگي ارتباط دارد. دين راجع به وظيفه مردم و جامعه و سياست بيتفاوت نيست. آقا امروز ما مشكلي نداريم. الحمدالله والمنه تمام آن علمايي كه تا پيروزي انقلاب اسلامي كاري نداشتند به اين مسايل ، تا انقلاب اسلامي پيروز شد و حكومت اسلامي به پا شد آمدند و اتفاقا» از اين طرف افتادند! پروتستانتيزم اسلامي امروز با اسلام عاميانه و اسلام سنتگرا به صورت اساسي روبرو نيست. با اسلام بنيادگرا روبروست و اين تفاوت عصر ما و عصر شريعتي است. در عصر شريعتي اسلام خارج از قدرت بود، روحانيت خارج از قدرت بود. احكام اين اسلام سنت گرا اساسا» احكام معطوف به نوعي خرافه‌گرايي بود. اما امروز اسلام در قدرت است. روحانيت در دولت است و احكام اين دين بنيادگرا معطوف است به قدرت ، تفاوت روحانيت عوامزده زمان مطهري و شريعتي يك چيز است ، روحانيت قدرت زده زمان ما چيز ديگري است و اينجاست كه پروتستانتيزم اسلامي خيلي جدي‌تر ميشود. امروز ما نيازمند ديني هستيم كه براي انسان احترام قائل باشد. ارزش قائل باشد. دين بنيادگرا خيلي راحت و خيلي شديدتر از دين سنتگرا ارزش انسانها را لگد مال ميكند. با توسل به آن عناصر بنيادگرانه‌اش كه هركس ما من نيست دشمن ماست. به هر صورت مسلمان بودن ، انقلابي بودن در اين انقلاب اهل تقوا و جهاد و نميدانم چه و چه و چه بودن ، هرچه كه شما فكر كنيد، ايراني و مسلمان و انقلابي و فلان و بهمان هرچه ميخواهي باش اگر با صف ما نباشي صف ما كه يك صف اسلام ناب اسلام خالص است ، اسلام مجسم است ، دشمني ، و ما حق داريم كه هربلايي بر سرت بياوريم. اينجا ديگر نه تنها ارزش و احترام انسان بلكه حتي بسياري از ظواهر شرعي و ديني هم زيرپا گذاشته ميشود. چرا بعضي از اين اجتماعات مورد حمله قرار ميگيرد، خيلي عجيبه‌ها، شما ببينيد بعضيها كه اسم خود را مسلمان ميگذارند به خودشان ميگويند ما كساني هستيم كه به خواهران مسلمان احترام ميگذاريم و بعد يك نظام تدريجي هم درست كرده‌اند كه ميگويند مثلا» با حجاب ، كم حجاب ، بي‌حجاب ، بد حجاب و بعد هم ميگويند بهترين همه اينها و حجاب برتر چادري‌ها هستند. همه اينها را ميگويند ولي در يك حمله به يك اجتماعي دانشجويي بدترين رفتار را با دختران ميكنند كه عضو انجمن اسلامي هستند، محجبه هستند، با چادرند، اهل نماز و تقوا و همه چيز هستند. تنها فقط يك چيز نيستند و آن اين كه زير علم آنها نيستند. (كف زدن تعداد زيادي از حضار).

ميگويند هركس زير اين علم نباشد كارش تمام است هركس ميخواهد باشد. در حالي كه اسلام سنتگرا اين را نميگفت. اسلام سنتگرا اسلام اهل شريعت بود و بس ، به ظواهر احترام ميگذارد، ميگويد وقتي كسي بگويد من مسلمانم همين كافي است ، اگر گفت مسلمان هستم ديگر بر من به عنوان يك مسلمان حرام است به او ناسزا بگويم ، تهمت بزنم ، حرام است غيبت بكنم ، حرام است ، حرام است ، اسلام بنياد گرا ميگويد چون با علمدار ما نيست هركاري با او بكني مباح است. اين طوري توجيه ميكند. به همين دليم اسلام بنيادگرا اتفاقا» اهل شريعت نيست. ما در فرهنگمان هم به يك اومانيسم اسلام نياز داريم ، هم در فرهنگ مذهبيمان و هم در فرهنگ عموميمان. نياز داريم به اين كه به انسان احترام بگذاريم و بعد از او به شهروند احترام بگذاريم. هر انساني به ذات يك ارزش است. يك حوزه و حريم تجاوز ناپذير است. هركس كه حقوق اين انسان را لگد مال بكند از نظر اسلامي كه ما معتقد هستيم يك متجاوز است. (دست زدن تعدادي از جمعيت).

ما به اين نگاه احتياج داريم ، حالا اين نگاه تا حدود زيادي در قانون اساسي آمده ولي متاسفانه چون ديدگاه بنيادگرا تو اين ده سال اخير در بعضي از بخشهاي نظام جمهوري اسلام نفوذ كرده كه ما ميبينيم گاهي همان چيزي كه در قانون اساسي آمده به راحتي ناديده گرفته ميشود. قانون اساسي جمهوري اسلامي صريحا» ميگويد هرگونه شكنجه ممنوع است. آقايان ميگويند كه نخير بعضي مواقع لازم ميشود براي حفظ حكومت شكنجه كنيم ، دليل آنها براي شكنجه زنداني همين بود، همين. ميگفتند اين كه ما دستگير كرده‌ايم يك اطلاعاتي دارد اين در يك گروه عضو بوده ، اين يك فعاليت كرده ، اگر ما همين طوري او را بازجويي كنيم حرف كه نميزند، اعتراف كه نميكند، اين را بايد شكنجه‌اش كنيم تا اعتراف كند، شكنجه اين طوري توجيه ميشود. شكنجه را براي آنهايي كه خودشان بدون اين كه به آنها بگويي تو، مثل بلبل حرف ميزنند در بازجويي كه به كار نميبردند. شكنجه را براي كسي به كار ميبردند كه فكر ميكردند يك حرف‌هايي دارد و نميخواهد بزند و قانون اساسي اتفاقا» همين را محكوم كرده و رد كرده ، اصلا» شكنجه يعني همين كه شما يك انسان را، يك زنداني را چه درست ، چه نادرست ، به عنوان اين كه او اطلاعاتي دارد كه اگر ما شكنجه‌‌اش كنيم نميدهد، تجويز بكنيم كه پس از بايد او را شكنجه كرد. قانون اساسي اين را منع كرده و علاوه بر اين كه تمام اصول مربوط به حقوق بشر در دنيا آن را منع كرده. ولي حالا ميبينيم به راحتي شوراي محترم نگهبان ما ميآيد مصوبه مجلس را رد ميكند كه نخير، قاضي يك جاهايي تشخيص ميدهد كه زنداني اطلاعات دارد اين را بايد شكنجه‌اش كرد. البته اسمش را نميگذارند شكنجه ، اسمش را ميگذارند تعزير، تعزير، شلاق زدن براي گرفتن اعتراف شكنجه است نه تعزير، تعزير عبارت است از آن حكم نهايي قضايي كسي جرمي مرتكب شده كه اين را حد و حدود مشخصي برايش تعريف نشده ، معمولا» اين نوع جرمها جرمهاي تخفيف است ديگر. ميگويند بنابر تشخيص قاضي ، اگر اين مجرم است تعزيرش بكنيد و آزادش كنيد كه ديگر اين كار را نكند ولي اين كه قاضي بگويد به اين زنداني صد ضربه شلاق بزنيد به عنوان تعزير تا اطلاعاتي كه دارد بگويد، اين كه ديگر تعزير نيست. شما داري شلاق ميزني براي اين كه اعتراف بگيري ، اين شكنجه است. ما نيازمند به يك ديدگاه انسانگرا هستيم و عنصر اومانيزم اسلامي كه در پروژه پروتستانتيزم اسلامي دكتر شريعتي بود به نظر من امروز خيلي نياز به آن جديتر است. چون اگر در جمهوري اسلامي حقوق انسان به رسميت شناخته نشود در عمل ، در قانون اساسي ما تا حدود زيادي به رسميت شناخته شده اما بايد در فرهنگ مذهبي ما، آن رفتار نهادهاي قدرت ما، در ذهن و عمل تصميم‌گيران و صاحبان مقام و قدرت در جمهوري اسلامي اين نهادينه بشود، چيزي كه متاسفانه در خيلي از كشورهاي غير اسلامي حداقل در ارتباط با مردم خودشان و در حوزه داخلي شما ميبينيد. آنها ممكن است در ارتباط با ملتهاي ديگر به راحتي ملتهاي ديگر را سركوب بكنند كه كرده‌اند و امروز هم ميكنند، كاري كه بوش كرد و اكثر قدرتهاي غربي داشته‌اند. اما در حوزه دولت ، ملت و در حوزه داخلي تا حدودي زيادي اين حقوق نهادينه شده به طوري نهادينه شده كه گاهي من ميبينم روحانيون خود ما از اين جا كه ميروند به آن كشورها براي معالجه‌اي سفري ، حالا مثلا» دو هفته سه هفته يك بار اصلا» شيفته رفتار و برخورد نهادهاي آنها با خودشان و مردم آن جا ميشوند چرا؟ چرا محمد عبدو در حدود صد و پنجاه سال پيش وقتي رفت به اروپا و برگشت به مصر وقتي از او پرسيدند چه ديدي گفت من در آن جا مسلمان نديدم اما اسلام ديدم ولي در مصر مسلمان ميبينم اما اسلام نميبينم (دست زدن تعدادي از جمعيت).

اين نهادينه كردن حقوق انساني و احترام به حقوق انسان است. اين كه ما خودي داريم و غيرخودي ، هركس خودي است صاحب عقل است و هركس غيرخودي است هركاري ميتوان باهاش كرد. ميشود شب مخفيانه گروهي پنهان كرد و رفت خانهاش و تمام زندگي‌‌اش را بهم زد. ميشود از او دزدي كرد، ميشود به او دروغ بست ، ميشود او را كشت ، خيلي راحت ، ميشود ترورش كرد مثل سعيد حجاريان ، ميشود مثله‌‌اش كرد، مثل مرحوم فروهر و خانمش چون غيرخودي است. اين با منطق علوي و علي نمي‌خواند. علي وقتي كه مالك اشتر را فرستاد به مصر، مصر آن موقع اكثرا» غيرمسلمان بودند و تازه فتح شده بود. جز يك عدهاي كه مسلمان شده بودند بقيه يا مسيحي بودند يا اديان قبل از مسيحي را داشتند، گفت تو كه آن جا ميروي و الان صاحب حكومتي صاحب قدرت هستي با همه مردم به نيكي و خوبي و احسان و لطف و عدالت رفتار كن ، با همه ، چون كه مردم از دو دسته خارج نيستند، يا برادر ديني تو هستند يا همنوع تو هستند، تو بايد با همه رفتار اسلامي داشته باشي ، هم با برادر دينيات بايد رفتار متكي بر رحم و عدالت و مروت و محبت و نيكي ، هم با انسانها و اقوام خود، اما اسلام بنيادگرانه نه تنها ميگويد مسلمان و غيرمسلمان ، ميگويد اين گروه كوچك من كه خودي است زير علم ما است ، هركس بيرون اين علم باشد هم مال و جان و ناموس و عرض و همه چيز او مباح است و ما به خودمان حق ميدهيم كه به آنها تجاوز بكنيم. اين اسلام غير انساني است.

بالاخره اين كه طرح پروتستانتيزم اسلامي يك پروژه مستمر است كه ما دائم به آن احتياج داريم چرا؟ چون اگر فهم و تفكر ديني ما دچار تحجر و تصلب شد انحطاط ما بالا ميرود. فهم ديني ما و درك ديني ما آن چهار چوبي است كه ما تجربه شخصي و جمعي خودمان را دائم در آن تكرار ميكنيم و از آن جايي كه دوره به دوره و مرحله به مرحله شرايط ما، نيازها و مقتضيات ما عوض ميشود ما دائم بايد به آن چارچوب از منظري نقادانه نگاه كنيم و آن را نوسازي بكنيم. در تشيع اسم اين را گذاشته‌اند اجتهاد و شريعتي هم راجع به اجتهاد نقادي‌هاي بسيار اساسي و جدي دارد. اما اجتهاد اولا» در انحصار يك گروه و طبقه خاصي نيست ثانيا» اجتهاد فقط اين نيست كه ما يك احوط را اقوي بكنيم يا يك اقوي را احوط بكنيم. متاسفانه گاهي كار تصلب و تحجر به جايي ميرسد كه در اين نهاد مردمي سنتي اگر يك مجتهد و مرجع تقليد ديگري بيايد فتوايي بدهد متفاوت با فتواي بقيه او را مورد هجوم قرار ميدهند. شما ديديد آيت الله صانعي را، آقا مگر خودتان نميگوييد مجتهد آزاد است. كسي كه اجتهاد ميكند فتوا ميدهد يعني اين كه متون را همه بررسي كرده و بعد ميگويد كه اين حكم خداست من به عنوان فتوا اعلام ميكنم. يك مرجع تقليدي پيدا ميشود و ميگويد آقا من اجتهاد كرده‌ام و به اين نتيجه رسيده‌ام كه برخلاف آن چه علماي ديگر گفته‌اند ديه زن و مرد مساوي است. برخلاف آن چه كه گذشتگان گفته‌اند كه ديه زن نصف ديه مرد است. نه اين طوري نيست. همين را تحمل نميكنند و مورد هجوم قرار ميدهند. كي گفته فتواي شما اسلام است و فتواي اين يكي اسلام نيست ، خب آن فتوا است و اين هم فتواست. اما چرا شما آن را به عنوان اسلام ميپذيريد و اين را به عنوان غيراسلام مورد هجوم قرار ميدهيد چون اين نو است. (فردي از ميان جمعيت ميگويد آن فتوا كلام قرآن است و اين غير قرآن است و آغاجري ميگويد «خب آن مرجع تقليد آن قدر ميفهمد كه اين خلاف قرآن است يا نه؟» و با اعتراض فرد ديگري كه به آغاجري ميگويد «نامرد تو تمام حرفهايت دروغ است ، تو دروغ ميگويي ، نامرد تو به خدا و پيامبر دروغ مي‌بندي ، خيلي نامردي «كه نهايت جلسه بهم ميخورد و آغاجري با عجله سالن سخنراني را ترك ميكند.)

منبع: صوراسرافيل

——–

مي توانيد از اينجا فايل پي دي اف سخنراني را دانلود كنيد با تشكر از وبلاگ اسلام و آزادي كه آنرا آماده نمود.

10 پاسخ to “متن كامل سخنراني دكتر آغاجري در مورخ 29/3/81، تالار معلم همدان، گراميداشت سالروز شهادت دكتر شريعتي”

  1. ابطحی Says:

    سلام
    لینک شما را در وبلاگم اضافه کردم.

    در مورد این سخن رانی:
    یادم می آید وقتی داستان ارتداد ایشان پس از این سخنرانی مطرح شد بولتن های خبری مطالب گزینشی و حتا خلاف واقع را درباره ایشان نوشته بودند.

  2. links for 2008-09-21 | The Days Says:

    […] متن كامل سخنراني دكتر آغاجري در مورخ 29/3/81، تالار معلم ه… ٫اين همان سخنراني معروف دكتر آغاجري است كه منجر به محكوميت او به اعدام شد…. (tags: دین via:mento.info) […]

  3. امین Says:

    جالب بود
    در آن زمان متن کامل نامه منتشر نشده بود
    برداشت های سلیقه ای و البته دروغ در جامعه منتشر شد

  4. rrkh Says:

    سلام

    لطفا اگر زحمتی نیست ، امکان چاپ مقالات را هم فراهم کنید.
    منظورم اضافه کردن «نسخه ی چاپ» است!
    یا مثلا نسخه ی «پی دی اف».
    خواندن این مقالات بالا بلند ، روی کامپیوتر و پشت مانیتور، مضر است.
    با تشکر

    • مهاجر Says:

      سلام،
      اضافه كردن امكان چاپ مربوط به وورد پرس ميشود و من راهي براي آن نميدانم. اما سعي ميكنم از اين به بعد فايل پي دي اف مقالات را بگذارم. در ضمن مواردي را كه فايل ندارند ميتوانيد با «رايت كليك» كپي و در صفحه وورد (MS word) پيست كرده و بعد از آن پرينت بگيريد.
      از پيشنهادتان بسيار ممنونم.

  5. rrkh Says:

    Click to access 2jeq5qok5mvzs12mf9e2.pdf

    سلام

    این هم ، فرمت پی دی اف این سخنرانی.

    موفق باشید

    ——————–
    دوست عزيز سلام و ممنونم
    پي دي اف ساز (adobe acrobat) دارم و سعي ميكنم مقالات طولاني را از اين به بعد بصورت فايل پي دي اف قرار دهم.
    بازهم متشكرم.

  6. jahandar Says:

    مي خواهم معلم بمانم و خود را در خدمت ارتقاي انديشگي دانشجويان عزيز ميهن مان قرار دهم.

    می‌خواهم معلم بمانم حتی اگر از گرسنگی بمیرم حاضر نیستم جوانان ما بی‌ سواد بمانند. من خواهشی که از هموطنان عزیزم دارم اینه که حالا که

    انتخابات دوباره نزدیک است به یکی‌ ری بدهند که میلینها همشهریهمون رو از فقر نجات بدهد این همه نفت تولید می‌کنیم و اینهمه بدبختیم میگن دورهٔ

    شاه هم همین رو میگفتند پس این انقلاب برای چی‌ بود . من فکر می‌کنم نکنه ما ملت ایران یه گناهی کردیم که اینهمه جزاش رو اینهمه سال پس میدیم.

    من کاری ندارم رئیس جمهور کی‌ خواهد بود تنها دعا که دارم اینه که‌ای کاش وضع ملت بهتر بشه و بجای اینکه اینقدر با دنیا در بیوفتیم به داده این مللت

    گرسنه که یک کیلو گوشت نمیتونن بخرند برسیم.

    می‌خواد آخوند باشه،احمدی باشه یا هر کی‌ دیگه خدا الهی ازش نگذر اگر به نجات این مردم بی‌چاره نرسه.

    خودشون توی قصرها نشستند و مردم حتا نمی‌تونن اجارهٔ یه اتق کوچک رو بدهند.آخه انصاف کجاست.

    دوستان تو را بخدا من بد میگم، خوشحال میشم یه خط برام ایمیل بفرستین و من معلم خسته را یه صفای بدین.

    فدای هموطن و به امید روزی که رهبران ما به فکر ما بیفتند

    jahandar.haj@gmail.com

  7. چیز Says:

    دولت چیز چیز نمی خواهیم نمی خواهیم

  8. بی نام قابل انتقال به غیر Says:

    اگر اسلام به معنای واقعی کلمه تصور شود در آن جمهوریت وآزادی نهفته است و آن افرادی که بیانی دیگر از اسلام ارائه می دهند اسلام صحیح را بیان نمی کنند و حکومت فعلی ایران نتنها از لحاظ نقض جمهوریت و آزادی ،اسلامی نیست بلکه از لحاظ آن دسته از مسائل اسلامی که به مسائل اسلامی بودن معروف تر است هم اسلامی نیست وعنوان جمهوری اسلامی را فقط با خود یدک می کشد کتاب حکومت دینی و حقوق انسان نوشته ی آیت الله العظمی منتظری { نشر گواهان }که پاسخ به پرسش هایی در زمینه حکومت اسلامی است بیانی منطقی و به روز ازحکومت اسلامی ارائه می دهد.


برای jahandar پاسخی بگذارید لغو پاسخ